نمیدانم دیده اید گاهی بچه ای شیشه ای را می شکند، میخواهی آبی به او بدهی، شیشه آب از دستش می افتد و می شکند و میگوید : «افتاد که افتاد، مگر چه شده !»

در این موقع بلند می شوی و دوتا هم به او می نوازی !

 

ولی یک موقع هست شیشه از دستش می افتد، گویی که خودش افتاد، دلش افتاد، چشمش افتاد، دستهایش. در اینجا پدر بلند می شود و او را میبوسد، یک کاکائو هم به او می دهد.

گناه کرده ولی اجرش میدهند.

 

ما اگر این «انکسار» را پیدا کنیم، خدا برای گناهانمان هم به ما مزد میدهد، خیلی خدا خداست.

 

بچه آب را ریخته یا شیشه را شکسته است، اما تو میسوزی و تو رنج میبری ! چون تو به او محبت داری. حتی به او کاکائو و آبنبات هم میدهی. میگویی چون او ترسیده است و خوف کرده است.

خدا به ما رحم کند.

استاد علی صفائی حائری مهرداد طارقلی

استاد علی صفائی حائری(عین-صاد)

کتاب بهار رویش ، صفحه 154


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حرفهای من با خودم فنی یار دستگاه جوجه کشی خانگی و صنعتی Cindy پیچکی مرموز دختر شصت و پنجي محمد حسین خوش دوست